کد مطلب:235178 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:322

گفتگویی گرم در مجلس مأمون
مأمون به میهمانان خویش خیره شده بود ولی در حقیقت مهمانی وجود نداشت. سلمان مروزی، فیلسوف بزرگ خراسان در مرو، زادگاه خویش، زبانزد خاص و عام بود كه با هر كسی كه به گفتگو و مناظره برمی خاست، او را عاجز و ساكت می ساخت. مأمون در حالی كه بارقه ی امیدی در قلبش تلألؤ یافته بود گفت:

- آیا می دانی چرا كسی را به دنبال تو فرستادم؟ - نه نمی دانم، ای امیرمؤمنان! - پسر عمویم، علی بن موسی الرضا از حجاز به نزدم آمده و او متكلمان و هواداران آنان را دوست دارد... از این رو بایستی در یوم الترویه [1] ، برای مناظره با او به نزد ما بیایی. - ولی امیرالمؤمنین! من تمایل ندارم در مجلس شما از او سؤال كنم! - چرا؟! - از چیزی بیمناك نباش! من تو را بدین دلیل برگزیده ام كه به توانت



[ صفحه 158]



واقفم و تنها هدف من این است كه با یك سؤال هم كه شده، او را عاجز نمایی! - ای امیرالمؤمنین! من تمام عواقب این كار را برعهده می گیرم... پس این مناظره را برگزار كن. - موعد ما یوم الترویه باشد؟ - هرچه شما بفرمایید سرورم!... فردا در برابر شما حاضر خواهم گردید. هنگامی كه سلیمان مروزی دربار را ترك كرد، خلیفه وزیر خویش را فراخواند تا مأموریت تشكیل مجلسی پربار را كه همگان شاهد نزاع و چالشی فكری باشند به او محول سازد. نقشه ی مأمون، كاستن تدریجی از منزلت و مقام امام رضا (علیه السلام) با نمایان ساختن ناتوانی او از پاسخ دادن در مجلسی بود كه بزرگان و علمای چیره دستی در آن شركت داشتند، و این مسأله، راه را برای رهایی یافتن از او هموار می ساخت و به امت این نكته را می فهماند كه علویان با دیگران تفاوتی ندارند... آنان دوستدار دنیا هستند و از بسیاری از مسائل علمی آگاه نیستند! در حالی كه حجاج در مكه به سوی منی در حركت بودند، مجلس مأمون لبریز از علما و صاحب نفوذان دولتی بود. امام نشست و سلیمان نیز در برابر امام جلوس كرد. سلیمان به مأمون نگاهی كرد و مأمون نیز رو به امام نمود و گفت: - این سلیمان مروزی است. امام به لبخندی بسنده كرد. مأمون، سلیمان را مورد خطاب قرار داد و



[ صفحه 159]



گفت: - هر سؤالی كه برایت پیش آمده از اباالحسن بپرس و با انصاف و دقت به سخنان او گوش بده. سلیمان برای مهیا شدن برای پرسیدن، جامه اش را مرتب كرد و سؤالات خویش را آغاز نمود: - نظر شما راجع به كسی كه اراده ی الهی را اسم و صفتی همچون زنده، شنوا، بینا و توانا بودن خداوند می داند چیست؟ - تو می گویی اشیاء ایجاد شده اند و برای اینكه او خواسته و اراده نموده، گوناگون هستند و نگفته اید كه اشیاء محدث و گوناگون هستند، بدین دلیل كه او بینا و شنواست. و این دلیلی است بر اینكه اراده و مشیت همچون شنوایی، بینایی و توانایی نیست. - پس او همواره مورد اراده ی دیگری است! - سلیمان! پس اراده ی او امر دیگری است؟ - آری. - تو ثابت كردی كه همواره چیزی همراه اوست؟ - من چنین چیزی را ثابت كرده ام. - پس آیا اراده، محدث است؟ - نه محدث نیست. مروزی گزافه گویی می كرد... او در تنگنا واقع شده بود و ضد و نقیض می گفت: اراده قدیم نیست و محدث نیز نیست! مأمون رنجیده خاطر شد و با تلخكامی او را مورد خطاب قرار داد:



[ صفحه 160]



- منصفانه عمل كن... نمی بینی اهل نظر بر گرد تو هستند؟ آنگاه مأمون رو به امام نمود و با احترام گفت: - اباالحسن! با او سخن بگو. او متكلم خراسان است! امام رو به رقیب خویش نمود و گفت: - آیا اراده، محدث است؟ - نه محدث نیست! - سلیمان! اراده محدث است. چرا كه اگر چیزی قدیم نباشد، محدث است و اگر محدث نباشد، قدیم است. - اراده از اوست... یعنی از خداست، همان گونه كه شنوایی، بینایی و توانایی از اوست. - آیا خود او اراده می كند؟ - نه! - پس چیزی كه اراده شده، همچون شنوا و بینا نیست. - او خودش اراده كرده، همان گونه كه خودش شنوا و بینا و داناست. امام او را به چالش كشاند و فرمود: - معنای این عبارت كه او خودش اراده كرده چیست؟ او خود خواسته كه چیزی باشد و خود خواسته كه زنده، شنوا، بینا و یا توانا باشد؟ سلیمان دچار تردید شد... ولی با این حال گفت: - آری. - آیا او با اراده ی خویش چنین خواسته است؟



[ صفحه 161]



مروزی در پرتگاه تناقض گویی افتاد، هنگامی كه گفت: -آری. در این هنگام امام او را غافلگیر كرد و فرمود: - پس اگر آن به اراده ی خودش نباشد، این سخن تو كه او خود خواسته كه زنده، بینا و شنوا باشد معنایی نخواهد داشت. مروزی نمی دانست چه بگوید ولی با ستیزه جویی فریاد زد: - آری... آن به اراده و خواست اوست. در اثر تناقض پاسخ های او، حاضران از خنده روده بر شده بودند. امام هم لبخندی زد و حاضران را مورد خطاب قرار داد و فرمود: - با او مدارا كنید. آنگاه رو به رقیب سرگشته اش كرد و فرمود: - سلیمان! شما اعتقاد دارید كه خداوند در حال تغییر حال و از حالی به حال شدن است و این توصیف برای خداوند جایز نیست. سلیمان ساكت شد. امام فرمود: - سلیمان! از تو سؤالی دارم؟ - جانم به فدایت بفرمایید! - بگو ببینم تو و هوادارانت با مردم با آنچه كه می دانید و می اندیشید سخن می گویید یا با آنچه كه نمی دانید و نمی اندیشید؟ - بلكه با چیزی كه می دانیم و می اندیشیم. - چیزی كه مردم می دانند این است كه اراده شده، با اراده متفاوت است و



[ صفحه 162]



اراده شده، پیش از اراده و فاعل قبل از مفعول است و این حقیقت سخن شما را باطل می سازد كه اراده و اراده شده یكی است. سلیمان در حالی كه در پرتگاهی برخلاف بدیهیات عقلی می افتاد، پاسخ داد: - جانم به قربانت! مردم چنین چیزی را نمی دانند و براساس آن نمی اندیشند. اینجا بود كه امام پیشروی كرد تا فطرت و عقل آدمی را گرامی بدارد: - پس شما مدعی دانستن آن، بدون معرفت هستید و می گویید اراده همچون شنوا و بینا بودن است و آنچه كه اعتقاد دارید براساس معرفت و اندیشه نیست! سلیمان خاموش شد و از رویارویی به حقایق درمانده گردید. امام برای اینكه تمامی دژهای فكر او را نابود سازد، پرسید: - سلیمان! اراده فعل است یا نه؟ - آری فعل است. - پس آن محدث است، چرا كه فعل، محدث و ایجاد شدنی است. سلیمان، بار دیگر تناقض گویی كرد، هنگامی كه گفت: - نه اراده، فعل نیست! - پس آیا اراده به همراه خداوند، قدیم است؟ سلیمان به شاخه ای دیگر پرید و گفت: - اراده، انشاء است.



[ صفحه 163]



- این، آن چیزی است كه شما و هوادارانتان بدان اعتقاد دارید كه هر آنچه كه خداوند از سگ و خوك و میمون گرفته تا انسان، در آسمان و زمین و دریا آفریده، همان اراده ی الهی است و اراده ی الهی زنده می كند و می میراند... می رود، می خورد، می نوشد، لذت می برد، ستم می كند، كارهای ناپسند انجام می دهد و كفر می ورزد و به شرك قائل است... حیله گری مروزی گل كرد و در پس ساختمانی كه چندی قبل ویران شده بود، خود را پنهان كرد و گفت: - اراده، همچون شنوایی و بینایی و علم است. - آیا شنوایی، بینایی و علم مصنوع هستند؟ - نه! - چگونه آن را نفی می كنی! گفتی او اراده نكرده است، بار دیگر می گویی اراده كرده است و اراده مفعول او نیست. سلیمان متحیر شد و گفت: - این حقیقت همانند سخن ما است كه او یكبار می داند و یكبار نمی داند. - نه! این دو سخن یكسان نیستند، چرا كه نفی معلوم همچون نفی علم نیست و نفی امر اراده شده، نفی وجود اراده است. چرا كه اگر چیزی اراده نشده، اراده ای نیز وجود نداشته است. چرا كه علم، هر چند معلومی وجود نداشته باشد ثابت است... و انسان بیناست، هر چند مبصر (مورد بینش) نباشد. سلیمان با حالتی شكست خورده پاسخ داد: - اراده مصنوع است.



[ صفحه 164]



- پس اراده محدث است و همچون گوش و چشم نیست، چرا كه شنوایی و بینایی مصنوع نیست. - اراده صفتی از صفات اوست. تا كی این سخن را تكرار می كنی... آیا صفت او محدث است یا قدیم؟ - محدث است. - الله اكبر... پس اراده محدث است، هرچند صفتی از صفات او باشد و همیشه او چیزی را اراده نكرده. چرا كه موجود ازلی، مفعول و دست پرورده ی دیگری نیست. سلیمان شكست خورد، ولی همچنان ستیزه جویی می كرد: - اراده همچون شنوایی، بینایی و علم است! اینجا بود كه مأمون در اثر ناكامی و ستیزه جویی سلیمان، از شدت خشم برافروخته شد و بر سر او فریاد كشید تا در مقابل راه گریزی را بگشاید: - وای بر تو سلیمان! تا كی این قدر مكرر گویی و اشتباه؟! این سخن را رها كن و به مسأله ی دیگری بپرداز. تو توان پاسخ دادن به این مسأله را نداری! امام رو به مأمون كرد و فرمود: - امیرالمومنین! او را رها كن و سؤال او را قطع نكن تا حجت و دلیلی اتخاذ ننماید. آنگاه امام رو به طرف مناظره اش كرد: - سلیمان! سخن بگو.



[ صفحه 165]



- اراده، همچون شنوایی، بینایی و علم است! - معنای این سخن چیست؟ آیا یك معنا دارد یا دارای معانی متفاوتی است؟ - یك معنا دارد. - پس تمامی اراده ها و خواسته ها یك معنا دارند؟ - آری. - پس اگر یك معنا دارند اراده ی برخاستن، اراده ی نشستن، اراده زندگی و اراده ی مرگ یك چیز هستند؟ سلیمان بار دیگر گریخت و گفت: - نه معانی آن متفاوت است. - پس آیا اراده شده، همان اراده است یا با آن تفاوت دارد؟ - بلكه همان اراده است. - اگر اراده شده، همان اراده باشد، پس نزد شما متفاوت است. - سرورم! اراده همان اراده شده نیست! - پس اراده محدث است؟ - اراده، اسمی از اسامی خداوند است. - آیا خداوند، خود این نام را بر خویشتن نهاده است؟ - نه! - پس تو نمی توانی خود به خود نامی برای او بگذاری. - او خود را به اراده شدن توصیف كرده است.



[ صفحه 166]



- صفت خداوند، ذات او نیست. او اراده شده تا خبر دهد كه او اراده كرده است نه اینكه اراده اسمی از اسامی اوست. - چرا كه اراده ی او علم اوست. - پس آیا هرگاه چیزی را دانست، آن را اراده كرده است. - آری. - و هرگاه، آن را اراده نكرده باشد، بدان علم نداشته است؟ - آری. امام برای اینكه فكر تهی و توخالی او را ویران سازد فرمود: - چه دلیلی داری كه اراده ی او علم اوست و گاهی چیزی را می داند كه هرگز آن را اراده نمی كند... این آیه ی قرآن است كه می گوید: «لئن شئنا لنذهبن بالذی أوحینا لیك» [2] اگر بخواهیم هر آنچه كه بر تو وحی كردیم را باز می بریم. پس او می داند چگونه وحی را بیاورد. - چرا كه او از دستور فارغ گشته و در آن چیزی نمی افزاید.

- این دیدگاه یهودیان است. پس معنای این سخن خداوند چیست كه می گوید: ادعونی أستجب لكم. [3] مرا بخوانید تا شما را اجابت كنم.

- معنای آن این است كه بر این كار تواناست. - پس آیا خداوند به چیزی وعده می دهد كه به آن وفا نمی كند. او



[ صفحه 167]



می گوید: «یزید فی الخلق ما یشاء» [4] هرچه بخواهد در خلایق می افزاید. اوست كه می گوید: «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب» [5] خداوند هرچه را كه بخواهد محو می سازد و هرچه را كه بخواهد ثابت نگاه می دارد و اصل و شالوده كتاب در نزد اوست. سلیمان در حالی كه به رشته ای مستعمل و از كار افتاده چنگ می زد، گفت: - اراده همان قدرت است. امام برای وارد ساختن ضربه ی نهایی فرمود: - خداوند سبحان بر آن چیزی كه اصلا اراده ننموده قادر است و بایستی هم چنین باشد، چرا كه خود می گوید: «و لئن شئنا لنذهبن بالذی أوحینا الیك» اگر بخواهیم هر آنچه را كه بر تو وحی كردیم باز می بریم. پس اگر اراده همان قدرت باشد، او اراده كرده است كه برای قدرت خویش آن را ببرد. مروزی در حالی كه شكست سختی را متحمل شده بود، ساكت شد. آنگاه مأمون رو به سلیمان كرد تا او دیگر بار بازنده نباشد و تمامی پیروزی از آن بنی هاشم باشد: - سلیمان! این مرد، داناترین هاشمی است!



[ صفحه 169]




[1] روز هشتم ذي الحجه.

[2] اسراء (17):86.

[3] غافر (40):60.

[4] فاطر (35):1.

[5] رعد (13): 39.